خاطره برادر بسیجی ، آزاده سرفراز،حاج علی اکبر شریفی
نویسنده یادداشت پایگاه شهید بهشتی سرچشمه زارچ(مسجد حضرت زینب سلام الله علیها) در 91/5/15:: 12:47 عصر
بسمه تعالی
خاطره برادر بسیجی ، آزاده سرفراز و خادم قرآن،حاج علی اکبر شریفی
روزه داری در اسارت
اسفند سال 1367؛ شانزده سال بیشتر نداشتم که در عملیات بدر همراه بلا حدود 250نفر از رزمنده های دیگر به اسارت دشمن در آمدم از این 250 نفر حدود 230 نفر از رزمندگان از جمله خود بنده مجروح بودیم که ما را به استخبارات عراق بردند.
بعد از سه چهار روز پذیرایی مفصلی که از ما داشتند ما را به اردوگاه الرمادی 3 منتقل کردند اردوگاه از 4 بخش و هر بخش از 8 آسایشگاه تشکیل شده بود که در اواخر اسارت در هر آسایشگاه بیش از 800 اسیر را در خود جای میداد چون من نیروی بسیجی تیپ 18 الغدیر بودم حدود 30نفر از برادران یزدی دیگر با من اسیر شدند که در اواخر اسارت تعداد ما یزدی در اردوگاه حدود 100نفر رسیدیم.
خاطرات زمان اسارت بسیار زیاد است وضعیت بد بهداشتی مجروحیت اسرا دلتنگی برای خانواده ضرب و شتم نیرو ها توسط بعثی ها حضور جاسوس در بین اسرا جو روانی موجود در آسایشگاه و ... اما به سفارش و اصرار دوستان به مناسبت ماه مبارک رمضان خاطره ای از این ماه در اسارت را برایتان بازگو می کنم.
همانطور که گفتم اکثر قریب به اتفاق اسرایی که در این عملیات به اسارت در آمده بودند مجروح بودند و همه به نوعی به خاطر شرایط بد اسارت و وجود جراحات ناشی از جنگ و عدم رسیدگی و امکانات پزشکی دچار ضعف بدنی نسبتا شدیدی گردیده بودند.
هنوز بیش از سه ماه از اسارت ما نمی گذشت که ماه رمضان فرا رسید.
اولین ماه رمضان در اسارت هم با ماه های گرم خرداد و تیر همراه شده بود با توجه به مشکلاتی که ذکر شد ولی همه ی اسرا اصرار داشتند که روزه هایشان را کامل بگیرند ولی با وجود این همه مشکلات مشکل عمده ی دیگری که بسیار حائض اهمیت بود وضعیت بد و اسف بار غذایی اردوگاه بود بچه ها در اسارت دچار آن بودند ما در اسارت مطابق معمول سه وعده ی غذایی داشتیم.
1- صبحانه: صبحانه ی ما در این شش سال عبارت بود از نوعی آش که با یک نوعی از حبوبات که دانه ای شبیه ماش و سیاه رنگ بود(که روی گونی های آبی آن نوشته شده بود for animals یعنی برای حیوانات) و مقداری برنج که از سهمیه ی غذایی ظهرمان بر میداشتند و مقدار زیادی آب و کمی ادویه...
2- نهار: این وعده ی غذایی شامل 5 یا 6 قاشق برنج(از بدترین نوع آن) به همراه چیزی به نام خورشت که بسته به فصلی که در آن قرار داشتیم مواد تشکیل دهنده ی آن شامل می شد: گوجه فرنگی بادمجان یا شلغم و... و که یکی از این مواد که به صورت آب پز با کمی رب گوجه همراه بود نام خورشت را همراه خود یدک می کشید (البته بدون هیچ افزودنی دیگر)
3- شام: چیزی به نام آگوشت البته با گوشت های منجمد شده که تاریخ آن چند سال قبل (حدودا 10 سال) و بعضا دارای بوی نامطبوعی بود که به این آبگوشت مقداری رب گوجه هم اضافه می کردند البته بدون هیچ گونه حبوباتی ....
هر 24 ساعت دو عدد نان که مانند نان ساندویچی البته با کفیت بسیار نام طلوب به ما میدادند به طوری که وسط این نان ها خمیر بود (مانند خمیر نانوایی) و روی نان ها یکم زرد رنگ بود حال بماند که با خمیر وسط نان ساندویچی شرینی درست می کردیم و در مراسمی که داشتیم از بچه ها پذیرایی می کردیم که نحوه ی درست کردن این شرینی ها خود حکایتی دارد.
اینها وعده های غذایی ما در این شش سال دوران اسارت بود البته در هفته یک شب به جای آبگوشت برای هر 10 نفر یک عدد مرغ یک کیلویی آب پز شده میاورند و تقسیم این به اصطلاح خود حکایتی داشت بس شنیدنی.
موضوع مهمتر اینکه چون در سال های اول اسارت عراقی ها می ترسیدند که ما اقدام به شورش نماییم اجازه نمیدادند تا وعده غذایی سحر را همان سحر دریافت نماییم به همین علت آن سه وعده غذایی را طبق ماه های عادی سال در همان صبح و ظهر و عصر میدادند لذا ما مجبور بودیم تا غذا های دریافتی در طول روز را بدون داشتن هیچ گون امکانت نگه داری اعم از یخچال و ... در فضای آزاد و در هوای گرم آن مو قع از سال نگهداری نماییم که شما می توانید تصور کنید آشی را که ما ساعت 9 صبح دریافت می کردیم چگونه باید تا ساعت 8 شب نگه داریم ببینید این غذا هنگام شب چه شکلی به خود میگرفت (یعنی نه وسیله ای برای خنک نگه داشتن غذاها و نه حتی وسیله ای برای گرم کردن مجدد آنها) . به هرجهت ما به خاطر گرسنگی بیش از اندازه مجبور به استفاده از این غذاها در زمان افطار و سحر بو دیم (مخصوصا آشی که از صبح مانده بود و به قدری ترشیده بود که مثل ماست ترش شده میجوشید).
مصرف این غذاها باعث می شد تا همه ی ما دچار مشکلات حاد گوارشی مانند اسهال و دل درد ها و دلپیچه ها و ... گردیم .
شما می توانید تصور کنید که مصرف این گونه غذاها با وضعیتی که ذکرشد چه برسر معده ها و دستگاه گوارش بدن می آورد .
سرویس های بهداشتی آسایشگاه در حیاط واقع شده بود به خاطر همین از ساعت 5 بعد از ظهر تا ساعت 8 صبح فردا که در آسایشگاه زندانی بودیم امکان استفاده از سرویس های بهداشتی نبود و ناچار بودیم برای قضای حاجت از سطلی که گوشه ی آسایشگاه بود و دور آن را یک پتو زده بودیم استفاده کنیم و این خود مشکل کسانی را که دل درد و دل پیچه داشتند را حاد تر میکرد در ماه رمضان سال های بعد از اسارت با توجه به دوجلد قرآن ی که با زحمت از صلیب سرخ دریافت کرده بودیم ختم قرآن را ترک نمی کردیم به هر حال چون تحمل همه ی سختی ها و مشکلات برای رضای خدا بود تحملش آسان بود و لی رفته رفته اسارت فضایی است که انسان به یاد نعمت هایی می اندازد که زمانی در چنگ ما بود و شاید به خاطر وفور آن اصلا به چشم نمی آمد و لحظه ای در این فکر نبودیم که این نعمت چگونه از چه طریق به دستمان رسیده و به همین علت شاید شکر آن را به جا نیاوریم ولی اسارت آنها را برای تو یاد آور می شود آن موقع است که میفهمی در زندگی چقدر در مقابل نعمت های بیشمار الهی ناسپاس بودیم نعمت هایی چون امنیت، سایه ی پدر و مادر، سلامتی ، فرصت تحصیل و... که شاید کوچکترین آن غذای سالم باشد.
انشاالله خداوند به همه ی ما توفیق قدر دانی و شکر گزاری از نعمت های بی پایانش را عنایت بفرمایید.